پارمیس توپولی

سلام دوستان خوبم من پارمیس هستم ۱۶ سالمه من و اجیم تازه این  

 وب راه انداختیم امیدوارم از مطالب که میذاریم خوشتون بیاد.راستی 

سال نو همگی مبارک.خوب تا آپ بعدی بای

خسته شدم

 خسته شدم از بس چشم به در دوختم 

 نامه هام ندای دوست داشتنت رو میدند 

از بس اسمتو صدا کردمدیواره اسمتو بلد شدند 

از بس گریه کردم اشکی برای چشمام نمونده  

از بس داد زدم صدام گرفته تو رو روز و شب صدا 

 می کنم شاید روزی ببینمت شاید روزی حست 

 کنم شاید بتونم ببوسمت 

شاید روزی برات بمیرم

دوستت دارم

اعتراف نزد کیشیش در باره یهودی بزدل

مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت. 

 

«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»

«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»  

«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد»  

«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»  

«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»

«چی می خوای بپرسی پسرم؟» 

 

«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟